دسته کوچک "نوروز نوسال" در کوچه پس کوچههای خاطرات همچنان میچرخد و قاصدان بهاری یک به یک به دنبال هم رواناند اما از این میان آن که بیشتر یاد ما را نوازش میدهد مرد سیاهچهرهای است که با شوخطبعیهای خود لبخند را میهمان چهره رهگذران میسازد:
دسته کوچک "نوروز نوسال" در کوچه پس کوچههای خاطرات همچنان میچرخد و قاصدان بهاری یک به یک به دنبال هم رواناند اما از این میان آن که بیشتر یاد ما را نوازش میدهد مرد سیاهچهرهای است که با شوخطبعیهای خود لبخند را میهمان چهره رهگذران میسازد:
محمدحسین ناصربخت
"بس نیست بیماری و پیری و درد؟
بس نیست آوار و زمین لرزک و تندآب و تگرگ؟
بس نیست خشکسال و تندبار اهریمن؟
بس نیست دیوباد آتشگون و سرمای پیرزن؟
بس نیست درندگان رمه؛ و شاخداران کشتکن؟
بس نیست ماندگی و شکستگی و نابینایی" 1
بهار در راه است و پیکهای نوروزی به ریستو از آن رفتهاند، مردی نوروزیخوان آواز سر داده است که:
"نوروز نوسال آمده
گل در گلستان آمده... "
دسته کوچک "نوروز نوسال" در کوچه پس کوچههای خاطرات همچنان میچرخد و قاصدان بهاری یک به یک به دنبال هم رواناند اما از این میان آن که بیشتر یاد ما را نوازش میدهد مرد سیاهچهرهای است که با شوخطبعیهای خود لبخند را میهمان چهره رهگذران میسازد:
"ارباب خودم سلام و علیکم
ارباب خودم سرت رو بالا کن
ارباب خودم بزبزقندی
ارباب خودم چرا نمیخندی؟... "
کیست این مرد یکلاقبای سرخپوش که چون شرارهای از آتش مقدس به نبرد با تیرگیها و سرمای زمستانی رفته است؟ مردی که رنگ لباس و شوخطبعی و حرکاتش، همه با هم، رخوت را به چالش میخوانند و طراوت بهاری را فریاد میزنند؟
"حاجی فیروزه
سالی یک روزه... "
"حاجی فیروز" که نامش نویدبخش پیروزی بهاران است، پیک نوروزی سیاهچهرهای است که چون اسفندماه از نیمه گذشت در کوی و برزن ظاهر میگردد، مردی با لباسی سراسر سرخ و کلاه بلند سرخرنگی بر سر که دایرهای زنگی بر دست دارد و با خواندن اشعاری سراسر فکاهه و طنز به پایکوبی و شادمانی پرداخته و "نوروز" را نوید میدهد، شخصیتی نمایشی که پژوهشگر فرهیخته معاصر، مرحوم مهرداد بهار، در بررسیهای خود پیرامون فرهنگ ایران زمین وی را به سیاوش قهرمانی اساطیری آریائیان وقتی پیش از ایشان، بومیان ایران، مربوط میسازد که در مورد وی خود چنین آورده است:
"سیاوش: پهلوی: siyawaxs، اوستا syavasan. این واژه را دارنده اسب سیاه یا قهوهای معنا میکنند. به گمان نگارنده آیین سیاوش به آیینهای ستایش ایزد نباتی بومی مربوط است و به آیین تموز و ایشتر بابلی و از آن کهنهتر به آیینهای سومری میپیوندد و بدین روی شاید واژه اوستایی به معنای مرد سیاه یا سیهچرده باشد که اشاره به رنگ سیاهی است که در این مراسم به چهره میمالیدند یا به صورتکی سیاه است که به کار میبردند. "2
و با این زمینهچینی فرضیهای را مطرح میسازد که بر اساس آن:
"... مراسم حاجی فیروز با چهرههایی سیاه شده، خود گویای این معنا است و قدمت شگفتآور آن را میرساند، زیرا به اغلب احتمال، آیین حاجی فیروز یکی از آیینهای کهن بومی ایران است که با آیین سیاوش مربوط و همزمان میباشد"3
نکته قابل توجه دیگری که فرضیه "بهار" را تقویت میکند زمان ظهور "حاجی فیروز" است که در روزهای پایانی اسفندماه صورت میپذیرد و این زمان هنگامی است که در دوران باستان نیز به "جشن مردگان" ایرانیان اختصاص داشته است. جشنی که با توجه به داستان اساطیری سیاوش و اعتقاد بومیان ایرانی مبنی بر معرفی وی به عنوان ایزد دنیای مردگان مستقیماً به آیین تجلیل این قهرمان مربوط میگردد، همسپهمد (Hamaspahmedim در پهلوی و maedayaθHamaspa در اوستا) که در "پنج روز درنگ"یا "پنج روز تروفته (دزدیده) " در آخر سال، نامی برای "خمسه مسترقه" (از روز سیصد و شصتم تا سیصد و شصت و پنجم سال)، برگزار میگردید و بنا به نوشته مهرداد بهار "به معنای "حرکت همه سپاه" است؛ و در اصل مربوط به فرود آمدن گروهی رفروهای مردگان بوده است به زمین و بدین روی، این گاهنبار، در واقع، یادبود مردگان به شمار میآمده و سپس با آیین سوگ سیاوش، شهادت و بازگشت خدای برکت بخشنده آسیای غربی درآمیخته است. این ششمین گاهنبار را از سیصد و شصتمین تا سیصد و شصت و پنجمین روز سال جشن میگرفتند. " 4
بنابراین "حاجی فیروز" دوست داشتنی، این پیک نوروزی محبوب پیر و جوان با قهرمانی پیوند مییابد که سرگذشت و سرانجام او با برکت بخشی به زمین و رویش گیاهان و زندگی دوباره طبیعت رهایی یافته از چنگال زمستان پیوند یافته است، پیامی که شاید اصلیترین رسالت "حاجیفیروزها"ی سرگردان در کوچه پس کوچههای خاطرات ما بود.
سیاوش اساطیری قهرمانی بود که جان سپرد تا با ایثار خود راه را برای نجات مردمانش در روزگار بازپسین هموار سازد. قهرمانی چنان محبوب که یاد و خاطره او حتی در دورانهای بعدی نیز در ادبیات و آیینهای سوگ و سور ایرانیان تولدی چندباره یافت، تولدی یادآور این نکته که: هرچند فراموشی هست اما هیچگاه همگان فراموش نخواهند کرد.
"سیاوش آن شاه تشنه لب،
که فرود آمد و در کار ما یاری کرد!
بیایید آن جوانمرد را یاد کنیم!
که گناه ما همه به گردن گرفت؛
و گفت سوگواران من شبانان و کشاورزانند!
و آهوی دست و پرنده آسمان و ماهی آب!
به یاد وی این شب را زنده کنیم، با ساز و شب چره؛
و خاک را با اشک چشم آب دهیم؛
تا خروسخوان؛ که روز نو بدمد به نام پادشان مهر،
و کاشتن آغاز کنیم به امید فراوانی!
به امید روز نو و روزگار نو!
نفرین بر زشتکاران و آفرین بر نیکان!
به پاس خون او؛ باشد که بیماران درمان گیرند؛
دورافتادگان به خانه باز رسند؛
و آمرزش و رستگاری همه را بهره شود!
بگویید چنین باد و چنین تر باد! " 5
1- بهرام بیضایی-سیاوشخوانی-تهران-روشنگران و مطالعات زنان-1372-ص15
2- مهرداد بهار-پژوهشی در اساطیر ایران (پاره نخست)-تهران-توس-1362-ص 157
3- همان. ص157
4-همان. ص21
5- بهرام بیضایی-سیاوشخوانی-ص230